صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز | ||
|
نمی دانم سحر کی خواهد آمد از دیار شرق این افسانه ی تاریک نمی دانم در این وادی که مردن، قصه ای شیرین تر از امید و آزادیست سخن از زندگی آیا چو هزلی نیست؟! نمی دانم ولیکن ای چو من جوینده ی خورشید! می دانم که نقش آن حقیقت آتشِ خورشید قلب ما هم اینک نیز در این وادی شب آیین تواند - گرچه اندک- تا رباید از رخ این زندگی گاهی غبار تیرگی را..
نظرات شما عزیزان: برچسبها: شعر فارسی [ شنبه 29 بهمن 1390
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] |
|